Thursday, October 1, 2009

دلم قرص فراموشی میخواد. باید یادم بره. میخوام كه یادم بره. درد از روح ام آغاز شده و تمام جسمم را در از بین میبره. روز دوشنبه کوچولوی ۲ ماهه و نیمه ام را از دست دادم. دردش تمام بدنم را داره داغون میکنه

از چهارشنبه پیش شروع شد. صبح چهارشنبه وقتی كه رفتیم مطب دکتر ازم خواست كه برم برای اولترا سند. خیلی درد داشتم. چند روزی میشد كه از درد نتونسته بودم راحت بخوابم. ولی توی اتاق اولترا سند همه چی از یادم رفت. وقتی كه عکسش روی صفحه مانیتور ظاهر شد مثل اینکه همه دنیا دوره سرم میچرخید. داشت دست و پا میزد مثل ماهی قرمزی كه توی تنگ آب شنا میکنه. صدای ضربان قلبش آرامم کرد. اونجا بود. خیالم راحت شده بود از اینکه جاش راحته. تنها چیزی كه نگرانم میکرد این بود كه درد داشتم. دکتر باهام حرف زد و گفت كه همه چی خوبه ولی اگر بچه حس کنه كه نمیتونه کامل رشد کنه خودش جلوی رشد خودش را میگیره

جمعه درد بیشتر شد و بدن ام شروع کرد به خونریزی. وقتی كه زنگ زدم به بیمارستان گفتند كه اگه مقدار خونریزی کم است هیچ خطری نیست و بیخود نگران نباشم. این داستان تا یکشنبه شب ادامه پیدا کرد تا اینکه وقتی ساعت ۲ نیمه شب دیدم كه دیگه فاصله درد و خون را از هم تشخیص نمیدم فهمیدم كه دارم از دستش میدم. صبح روز دوشنبه توی مطب دکتر تا قبل از اینکه دستگاه اولترا سند را روشن کنه هنوز ته دلم امید داشتم كه حالش خوبه. وقتی دستگاه را روشن کرد خشک ام زد. بچه مثل ماهی قرمز های شب عید كه چند روز بعد از عید میمیرن مرده بود
I am so sorry sweetie هیچی نمیشنیدم. فقط صدای دکتر از ۱۰۰۰ کیلومتر اونطرف تر آمد كه گفت
و بعد دستی كه بغلم کرد و سعی کرد جلوی هق هق گریه ام را بگیره. بعدش را یادم نیست. فکر کنم چند ساعت را توی اتاق بودم تا حالم جا بیاد. دکتر میخواست بدونه كه تصمیم دارم چه کنم؟ میخوام برم برای جراحی یا اینکه صبر کنم كه بدن ام خودش بچه را پس بده. گیج بودم و نمیتونستم تصمیم بگیرم
سعی کرد جای هر دوتامون تصمیم بگیره Med
گفت كه جراحی میکنیم و قرار جراحی را گذاشت برای چهارشنبه صبح. ولی همون شب خونریزی بدتر شد و قبل از اینکه بفهمم زیر سرم مرفین بدن ام بچه را پس داد. بعد از آن فقط درد دارم و درد و درد. روحی بیشتر از جسمی

No comments: